27
آنقدر نگذاشتی ببوسمت که بوسیدن را هم ممنوع کردند! + آهنگیک ساعت است نگاهم مانده روی دیوار روبهرو و کنده نمیشود. میخواهم بنویسم اما نمیدانم چی نمیدانم برای کی نمیدانم اصلا که چی؟
دانلود فیلم دولیتل Dolittle 2020گفته بودم اگر قصد رفتن کنم بیسروصدا میروم. جوری میروم که انگار نبودهام هیچ وقت. زمانی لبهی پرتگاه ایستاده بودم، قصد داشتم خودم را خلاص کنم، تمام کنم. دستت از پشت نگهم داشت، عقبم کشید، به آرامشم رساند. بعد همان دستها شروع کردند به آزار دادنم، همان دستهای نجاتبخشِ آرام زخمیام کردند، بعد همان دستها از همان پرتگاه هلم دادند پایین. اما من رهایشان نکردم از بازوها به آرنج به ساعد به مچ به انگشتان سر خوردم و هیچ تلاشی برای بالا کشیدنم ندیدم، رسیدم به انگشتان، سه انگشت دو انگشت یک انگشت... و بالاخره رهایش کردم. مگر بارها و بارها نگفته بودیام که رها کن؟ حالا در حال سقوطم. زیر پایم خالیست. بدنم بیوزن است. توی دلم خالیست. و درد میکشم. از همهی اتفاقاتِ رفته درد میکشم. از یادآوری همهی جملههای گفته شده، همهی صداها، شعرها، عکسها، حسها، همهی آنچه گفتنی نیست. نگفته بودم آدم یکْ نیمهشبی که از فکر خوابش نمیبرد از تخت بیرون میآید، در تاریکی نگاهی به اطرافش میاندازد، در سکوت چمدانی میبندد، کلید را روی میز میگذارد و بی هیچ حرف و یادداشت و نامه و عکس و یادبودی میرود. میرود و در سکوت در را پشت سرش میبندد. میرود که میرود. صبح که از خواب بیدار شوی نه اویی هست، نه نشانی از او، نه توضیحی و نه هیچ چیز دیگر.
وقتى که روحت پیر شد بروروزهایی هست که نمیدانم با تلخی درونم چه کنم. از گلستان آموختهام که آنچه درون وجودم ریشه دوانده نفرت نیست فقط تلخی است. تلخی است به علاوهی مقادیری سیاهی و میل به عزلت و عدم توانایی معاشرت با آدمها و عدم توانایی شنیدن صدای آنها. و اصلا هر صدایی. هر صدایی جز صدای تیک تاک ساعت کنار تختم آزارم میدهد. هر حضوری جز حضور تنهای خودم تحلیلم میبرد. یادم نیست کجا بود که خواندم ما آدمها جز یکدیگر چیزی نداریم. این جمله درست هم اگر باشد من حالا هیچ نمیخواهم.
تاریکی اتاق همانقدر روشن است که مرده بودن تو زندگیستو هرچه بود تلخی و نفرت بود. نفرت؟ چرا نفرت؟ تلخی بس است. نفرت که چیزی نیست. نفرت را آسان میتوان رد کرد. آسان میتوان بخشید، آسان میتوان بخشود، اما نمیتوان که فراموش کرد. چشم پوشیدن، حتی محبت مجانی، این حتی وظیفه است. ولی تلخی. آی تلخی، تلخی. وقتی که روح تلخ میشود، تلخ میماند. کاری نمیتوانی کرد. تلخی انگ است. داغ است و مُهر و نشانهست. میماند. میشود هویت انسان. مانند رنگ چشم. هرچند رنگ چشم دنیا را رنگی نمیکند. ولی تلخی... تلخی. تلخی تصویرهای تلخ میسازد. تلخی تصویر واقعیت است.
تاریکی اتاق همانقدر روشن است که مرده بودن تو زندگیستتعداد صفحات : 1