اینجا ما عمر را با شرجی و شمال اندازه میگیریم، با گرمیو رطوبت، با خاک و مه. حالا مه است و مَد. تا وقتی که مد تمام شود شط دوباره راه افتد از لای این کثافت حاکم چه نقشها که درآید، چه زشتیها. گفتن که صبر باید کرد تا شرایط و تاریخ و غیره و غیره، یعنی که تقویم را برحسب رنگ اتاق انتخاب فرمودن، و چشم پوشیدن از تطبیق آن با سال، با این زمان که دنگ! دنگ! همراه تیکتیک ساعت از هم میپاشد. در معرض تعفن افتادن از جمله قواعد بازی نیست. این یک تحکم جغرافیست. امروز بُعد زمان یکیست ولی در مکان تفاوت هست. وقتی که نشدهای نفتی و واریزهای شهر در این رگ درشت نمیریخت اینجا هنگام مد فقط مد بود، هنگام مه فقط مه بود، اما اکنون من جایی کنار شط ایستادهام که قارچی (ویروسی!) الدنگ شهر را آلوده میکند. این را به شکل سرنوشت قبول ندارم. زمانه بد یا خوب، ما بد جایی ایستادهایم؛ و بدتر، اینجا بودنِ اینجا حالیست مطلقا مربوط به نحوه و اندازهی وجود آدمها. ما آنقدرها هم وجود نداریم. بیبتهایم. بیبته بودن ما را مظلوم کرده است. مظلومیت هرگز دلیل حقانیت نیست. حقانیت کافی برای بردن نیست. بردن یک احاطه میخواهد. باید در نفس آقا شد. باید در ذهن روشن بود. باید بود. بیبته بودن، درواقع، نبودن است. تا وقتی که کشک توی دکّهی بقالی باید در انتظار خرید و فروش خود باشی ــ بی حقِ چون و چرا در بها و در مصرف. این ازجمله قواعد بازیست. من کشک بودن را نمیخواهم.
و فراموش میشوی؛ همانطور که ابرها و برگها بازدید : 982
دوشنبه 31 فروردين 1399 زمان : 2:36